نام رمان :رمان عاشق بودیم
به قلم :از الهام.ا
حجم رمان : ۸.۹۸ مگابایت پی دی اف , ۱.۳ مگابایت نسخه ی اندروید , ۱.۱۶ مگابایت نسخه ی جاوا , ۳۸۷ کیلو بایت نسخه ی epub
خلاصه ی از داستان رمان:
داستان درباره ی مردی به اسم بهرام آریایی هستش که در اول زندگی مشترکش بر اثر یک سانحه رانندگی از دو پا فلج می شود و در میانه دست و پنجه نرم کردن با این ناتوانی احساس می کند همسرش مثل سابق به او علاقه ندارد و با فرد دیگری……
نام رمان :رمان ستاره سهیل
به قلم :چیکا
حجم رمان : ۵.۹۱ مگابایت پی دی اف , ۱.۱۷ مگابایت نسخه ی اندروید , ۱.۰۴ مگابایت نسخه ی جاوا , ۲۸۹ کیلو بایت نسخه ی epub
خلاصه ی از داستان رمان:
داستان درباره ی دختری به اسم مهدیس هستش که بعد از اتمام درسش از انگلیس به کشورش بر می گرده،تا به وصال عشق کودکی اش برسد عاقبت او را پیدا می کند اما هیچ چیز اونطور که انتظار می رفت نیست….
اوایل بهار بود اما خانه خزان زده رنگ و بویی از طراوت بهاری نداشت .هنوز هم کمی از سرمای زمستان حس میشد.خوب بخاطر داشت آن زمان تنها پنج ساله بود دراتاق تن کوچکش را میان پتو پیچیده بود اما کمبود چیزی را خوب حس می کرد . چشمانش گرم شده بود که با احساس سرما از خواب برخاست ، پتو را کنار زد و نشست .
مادرش ، مادرش کنارش نبود . با مشت های کوچکش چشمانش را میمالید ، صدای گریه اش اوج گرفت .
عمه سراسیمه وارد اتاق شد و در حالی که در دستش ظروف بود فریاد زد : یکی بیاید به این بچه برسه . ای داد هیچ کی نیست ؟
کسی صدای این بچه رو نمی شنوه ؟
صدایش به کسی نمی رسید مجبور شد ظروف را همان جا کنار در اتاق بگذارد و بیاید اورا که مادرش را می خواست در آغوش
بگیرد . هم چنان که اورا نوازش میکرد تا آرام گیرد زیر لب تکرار میکرد:
ای جانم . نه گریه نکن عزیزم.نه.نه
عمه او را درآغوش خود این سو و آن سوی اتاق می چرخاند بلکه آرام گیرد .
جانم جانم . عمه فدات .
صدای فریادش دوباره بلند شد و با بغض کودکانه فقط تکرار می کرد : مامان … مامان .
عمه درمانده شد . همان موقع دختر عمه درآستانه در ظاهر شد :
مامان چی شد ؟
نمی بینی مگه دوباره بیدار شد ؟ اون ظرف ها روبردار با خودت ببر .
به خاطر دوست داشتنت خجالت نکش ؛
اونی باید خجالت بکشه ،
که می دونه دوسش داری اما…
دوست داشتن “بلد” نیست !!
√ گــاه مــے انـכیشـــم
خبــر مـــرگ مـــرا بــا تــــو چـﮧ ڪـ؟ـس مــے گــویـــכ!
آن زمـــاטּ ڪـﮧ خبــر مــرگ مــرا از ڪـωــے مــے شنـوے،
روےِ تـــو را ڪـاش مــے כیـכم…!
شــانـﮧ بـالـا زכنـﭞْ را؛ بــے قـیـــכ…!
و تڪـاטּ כاכטּِ כωــﭡـﭞْ ڪـﮧ؛ مـهــــم نیـωــﭞْ زیــــاכ!
و تڪــاטּ כاכטּِ ωــر را ڪـﮧ؛ عـجب(!) عـاقبـﭞْ مُـــرכ…؟!
افــωـــوس…!
ڪــاش مــے כیـכم…
مـטּ بــا خـــوכ مــے گــویــــم…
چـﮧ ڪـωــے بـاور ڪـرכ،
جنگـل جــاטּ مـرا؛
آتـشِ عـشـق تــــو خـاڪـωــﭡـــر ڪـرכ…!؟
کلــــ دنیاــ را همــــ کهــــــ داشتهـــــ باشیـــــــــــــــ...باز همـــ دلتـــــــ میخواهد...
بعضیــــــــــــ وقتهاــــــــــــــــ....
فقطــــــــــــــ بعضیـــــــــــــــــ وقتهاــــــــــــــــــ...
برایــــــــــــ یکـــــــــــــــ لحظهـــ همـــــــ کهــــــــ شدهـ
ـــــــ....همهــ یـــ دنیای یکــــ نفرــــــــــــ باشیــــــــــــــــــــــــــ ـ
قشنگه وبت
صورتی!!!
پاسخ:ممنون,ولی با رنگ صورتی مشکل داری؟
زندگي چه با خلاف
چه بي خلاف
چه بر خلاف ميگذرد
پاسخ:شاید برای تو اینجوری باشه ولی برای من اینجوری نیست.